جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

اکبر دهبان نژادیان

ما هیچ وقت نبوده ایم ، یعنی بوده ایم همیشه دیر رسیده ایم

  آنگاه که پیامبر مبعوث شد، شغل درست کردن دانه های گِلی تسبیح شیوخ و ریش سفیدان را پیشه کردم، در شعب ابیطالب به شوق برجام پای میز رفته بودم و باغات خود در آفریقای جنوبی و جزایر هاوایی را گسترش دادم، هنگام عروسی پیامبر و عاییشه لذت مطبخ و پلوی پر روغن را برگزیدم،

اختصاصی کرونا

کد خبر : 66608
تاریخ انتشار : سه شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰ - ۰:۱۲

کرونا :

اکبر دهبان نژادیان

ما هیچ وقت نبوده ایم ، یعنی بوده ایم همیشه دیر رسیده ایم

 

آنگاه که پیامبر مبعوث شد، شغل درست کردن دانه های گِلی تسبیح شیوخ و ریش سفیدان را پیشه کردم، در شعب ابیطالب به شوق برجام پای میز رفته بودم و باغات خود در آفریقای جنوبی و جزایر هاوایی را گسترش دادم، هنگام عروسی پیامبر و عاییشه لذت مطبخ و پلوی پر روغن را برگزیدم، در گذرگاه کاروان جمل به تعلیم دلاوری های زبیر کودکان به شوق قهرمان ساختن سرگرم، و ظهرگاه در عزای علی گریه و چای خورده ام، به تلافی تمام اشتباهاتم امام حسن را در بیعت با معاویه سرزنش ها کردم و آنگاه که به سایه ی کاخ سبز زیبای معاویه در چُرت آرام خویش بودم فرش زیر پای امام حسن را بر دوش مردم کوچه دیدم از فشردن دندان به لب خون سرازیر و افسوس ها خوردم، شمشیر برآهیخه با درد و غضب برداشته و در رکاب حسینِ بن علی صحرا به صحرا از کعبه تا کربلا رفتم، اما چگونه می توانستم در برابر ۳۰ هزار لشکر یزید که کوفیان او را پذیرفتند ایستاد، دیوانه و گیج شده بودم که بگویم یا نه ، و نوه ی پیامبر را منصرف کنم، ولی نتوانستم و به امید زنده کردن آرمان پیامبرم شبانه جدا شدم و در خفیگاهی حوالی کربلا به نظاره نشستم فوج فوج قبایلی که به سپاه خولی و شمر و یزید می پیوستند و من مدام زمزمه میکردم ای کاش نوه ی پیامبر بپذیرد امیرالمومنین زمانش را و بیعت کند تا غائله ختم به خیر شود، و تشنگی بر من غالب آمد و فراموش کردم و به آبادی اطراف رفتم و آنگاه برگشتم که بر نیزه نور می بارد و آنکه بر من امام و مراد بود رفت و عباس آن برادر بی همتا دو دستش قلم بود و علی اصغر آن طفل شیرخوار تیر سه شعبه در گلو و فریاد بلند الله اکبر فرماندهان یزید بلند و در گوشه کنار گروهی از لشکریان به نماز ایستاده و پینه بر زانوان و پیشانی عده ای و لبان عده ای خشک بخاطر روزه ی جهاد و شهادت و من به اندوه و حسرت به تماشا و اشک و زاری نشستم و هزاران سال گذشت و به گریه ی امام شهیدم نشسته و گوشه ای خمیده و مدام به خودم نهیب میزدم ای کاش بار دیگر امام مرا بخواند ،ولی افسوس که دیگر نیست و راه اجابت بر من بسته و افسوس که من همیشه دیر میرسم ، دیر می شنوم، دیر می بینم و دیر برمی خیزم…

لاف گانتس و کابوس اسرائیل
دنبال کنید

 

نویسنده:اکبر دهبان نژادیان

برچسب ها :

ناموجود

همسو با خبر روز

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

logo-samandehi