خدانگهدار رفیق / روزت مبارک باد
مهدی جان! نمی دانم داستان شیرین رفاقت را از کدامین سطر آغاز کنم که جدایی نقطه تلخ پایانی آن نباشد. امروز صبح که خبر رفتنت را بر روی خروجی خبرگزاری فارس دیدم، پاهایم سست شد و به خود گفتم این یک خواب است و کابوسی بیش نیست، اما گویی به راستی از میان ما رفتهای
کرونا :
مهدی جان! نمی دانم داستان شیرین رفاقت را از کدامین سطر آغاز کنم که جدایی نقطه تلخ پایانی آن نباشد.
امروز صبح که خبر رفتنت را بر روی خروجی خبرگزاری فارس دیدم، پاهایم سست شد و به خود گفتم این یک خواب است و کابوسی بیش نیست، اما گویی به راستی از میان ما رفتهای و هرگز برنخواهی گشت.
مهدی جان! بغضی عجیب در گلویم نشسته که هر لحظه از زمان، این سوال را در گوشه ذهنم تکرار میکند که چرا روبان سیاه، این بار زیبایی لبخند تو را تزئین کرده است؟
هنوز نگاه روشنت در آخرین دیدار در گوشه ذهنم بیدار است و گویی هنوز هستی! و هنوز آن لحظه را می بینم که برای آخرین بار دستی تکان دادی و گفتی خداحافظ رفیق!
ای کاش هرگز این جمله دو حرفی را بر زبان جاری نمی کردیم تا اکنون این چنین تلخ و عمیق در باور آن ننشینم و این چنین غمگنانه به کودکی بگویم که بیتاب حضور توست.
در عمق نگاه کودکانه «هلیا» گویی جای لبخندهایت و مهربانی غیر قابل توصیف تو خالی است؛ عشق وافری که به دختر زیبایت داشتی حسرت شنیدن دوباره آن تیکه کلام معروفت را بر دلم زنده میکند که تا مدتها پس از تولد «هلیا» پس از سلام رفقا، سریع می پرسیدی عکس دخترم را دیدی؟!
و چه تلخ است طعم عکس دونفره تو و هلیای کوچکت که همیشه آن را بر روی موبایل و تمامی پروفایلهایت می دیدیم این بار بر گوشه خبری خودنمایی می کند که از تنها گذاشتن ما رفاقت دارد، رفیق بی معرفت مهربان من!
چگونه باور کنیم که ما را با گریههای بی تاب جگرگوشهات و نالههای دردناک بانویی که همواره عاشق وی بودی تنها گذاشتی؛ شاید که آغوش مهربانانه خداوند را بر همه چیز این دنیای فانی ترجیح دادهای و همچون همیشه که آرام، متین و با لبخند بر تمام وقایع این دنیا می نگریستی؛ اکنون از پناه مهربانی خداوند بر دلهای غمگین ما دست دلداری می کشی.
و تنها دلداریهای توست که می تواند آرام جان ما شود؛ همچون همیشه تنها آرامش بیبدیل تو!
مهدی جان! گرچه باید سر بر آستانِ تقدیری که تو را از ما ستاند فرود آوریم، اما دلم فریاد می زند که چه نامرد است، روزگاری که در اوج جوانی، زیبایی و لبخند تو را پرپر کرد و تو را از ما گرفت.
گویی روزگار اکنون به تو مرخصی داده و تو ما را در حسرت خبرهایت تنها گذاشتهای تا بدون دغدغه به مردان آسمانی بپیوندی.
مهدی جان! در این دنیای ناجوانمرد، «هلیای» کوچکت نیز ناکام از دست نوازش توست؛ درست در سنی که بیشترین تکیه و الگویش پدر پرتلاش و مهربانش بود.
و این بار داستان برادری و دوستی جاودانهمان را از نو خواهم نگاشت: سلام رفیق قدیمی و تا همیشه من!
اما مهدی جان! تو آسوده بخواب؛ همکارانت هرگز دختر کوچکت را در گذران روزهای سخت “بدونِ تو بودن” تنها نخواهند گذاشت، تو آسوده زندگی جدیدت را در خانه ابدی شروع کن.
رفیق خوبم! رفاقت ما هرگز با هیچ جدایی تمام نخواهد شد، پس نقطه پایان نمی گذارم بر آخرین سطور از خاطرات و داستانهای مهربانانه رفاقتمان؛ تنها این بار میخواهم از عمق تمامی رفیقانههای دلم صدایت بزنم و بگویم: سلام ابدی خداوند بر تو باد!
«خداحافظ رفیق»!
نویسنده:
برچسب ها :و
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰