من کی هستم ؟ / کم کم ، ترس همه وجودم را میگیرد
جلوی آئینه میایستم و خودم رو نگاه میکنم ، بعد از چند لحظه که خود رو مرتب کردم ، از آئینه دور میشم . من در آئینه چه چیزی رو دیدم ، طبیعتا خودم را ، اما این من که ازش نام میبرم کی هستم ؟ مجددا به سمت آئینه بر میگردم و باز
کرونا :
جلوی آئینه میایستم و خودم رو نگاه میکنم ، بعد از چند لحظه که خود رو مرتب کردم ، از آئینه دور میشم .
من در آئینه چه چیزی رو دیدم ، طبیعتا خودم را ، اما این من که ازش نام میبرم کی هستم ؟
مجددا به سمت آئینه بر میگردم و باز خودم رو میبینم ، و اینبار با دقت بیشتری نگاه میکنم ،
خوب ! ! یک انسان میبینم مثل همه آدمهای دیگه ، با تمام اجزاء کامل یک انسان ، از خودم میپرسم که من کی ام ؟
و خیره در خودم نگاه میکنم ! و باز میپرسم فلسفه وجود من چیه ؟
یعنی چی ؟ که من سالهاست که هر روز این کارهای تکراری رو انجام میدم ،
صبح میشه ، میرم سر کارم ، بعد ازظهر میام خونه و همه کارهایی که بقیه آدمها در طول روز انجام میدن رو انجام
میدم و اگر عمر طبیعی داشته باشم دوسومش گذشته و یک سومش باقی مونده ، بعدش هم مثل خیلی ها که از این دنیا
رفتن ، منم باید برم .
بر فرض اینکه من انسان بسیار بسیار خوبی هم که باشم و از بندگان پاک خدا باشم و احکام دینم رو بدرستی انجام داده
باشم ، بازم با عقل جور در نمیاد ، که من برای مدتی بیام توی این دنیا و با شرایطی که گفتم زندگی کنم و بعدش برم ! !
و باز فرض رو بر این میزاریم که بهترین خدمات رو هم برای بشر کرده باشم ، مثل خیلی ها که اختراعات و کشفیاتی
رو انجام دادند که برای بشر منافع زیادی رو بهمراه داشت و بعدش از این دنیا رفتند ! ! دنیایی که یک روز از بین میره !
که چی بشه ؟ چه نتیجه ای از اینکار بدست میاد ؟ نه . . نه اصلا منطقی نیست ، این موضوع رو اگر تمام آدمهای عاقل که
از مغز خودشون کار میکشن هم در باره اش فکر کنند ، به نتیجه ای که من بهش رسیدم ، میرسند .
با ز به خودم می اندیشم ، و اینبار به درون خودم رسوخ میکنم ، مقداری که تامل میکنم ، میبینم که اصلا چیزی به نام
(( من )) وجود نداره ، ! ! ! چرا . . ؟
چراء نداره ، این یک حقیقت ، حقیقتی که نمیتونیم ازش فرار کنیم .
خیلی ساده است ، فقط باید بخواهم که ببینم ، اگر نخواهم ، مطمئنا هیچ وقت نمی بینم .
این (( من )) که ازش نام میبرم ، اصلا وجود خارجی نداشته ، بر اثر لقاح نطفه ای بوجود آمد ، و این نطفه آنقدر کوچک
و ناچیز بوده که ، قابل عنوان کردن نبوده و روزانه میلیاردها از این اسپرم ها که به نطفه تبدیل میشود ، از بین میروند
و از زمان تشکیل نطفه تا حدود چهار ماهگی ، این مولود رو خداوند بزرگ با تغییرات مختلف به شکل انسان در می آورد
ولی بدانیم که ، تا قبل از چهار ماهگی هنوز یک جسم بدون جان است ، پس از آن خداوند از روح قدسی خود در آن کالبد
میدمد ، که این (( من )) بوجود میاید ، و الان این (( من )) یک انسان بالغ هستم ، پس ، من هیچ چیز نبودم چرا ؟
چون آن اسپرم هم ، بین سنین ۱۲ تا ۱۵ سالگی در انسان مذکر بوجود میآید . یعنی قبل از اون هم ، اون اسپرم اصلا
وجود نداشته است . پس من کجا بودم ؟ مطمئنا من بودم ، ولی نه در این هیبت امروز .
یکبار دیگر در آئینه و اینبار، با دیده باطن به خودم نگاه کردم ، آنموقع بود که لرزشی در تمام وجودم احساس کردم
هر چه نگاه کردم ، به هر چیز نگاه کردم ، جزء ((( خداوند ))) ندیدم .
و به هر چیز که در اطرافم بود ، نگاه میکردم ، اثر دست قدرتمند خالق بزرگ رو میدیدم ، چون (( من )) همان هیچم
و به یاد آیه قرآن می افتم که خداوند فرمود ( ما همه چیز را به انسان آموختیم ) . پس خالق یکتا این آموزه ها را در جایی
دیگر و در جهانی غیر از این دنیا به ما آموخته ، که ما در این جهان موظفیم این آموخته ها را بدرستی بکار ببریم و از آنها
برای عبور از این دنیا استفاده کنیم ، ولی متاسفانه محو ویترین پر زرق و برق دنیا شدیم و همه چیز را به طاق فراموشی سپردیم
و این خداوند است که توسط دست بشر و با قرار دادن علوم هر چیز در انسان ، هر چیزی را خلق کرد ، که متاسفانه ما انسانها
به خودمان نسبت میدهیم ، واگر نه چگونه امکان دارد که یک نطفه بی حس و شعور چیزی را بسازد و یا کاری را انجام دهد و یا
تکلم کند و یا . . . . . مثل این میمونه که بگیم یه تکه سنگ و یا چوب همه اینکارها رو انجام میده .
پس آنچه امروز از حیات میبینیم ، همان آموزه هایی است که خداوند به روح انسان یاد داد و با الهام پروردگار متعال انسان بدان
دست پیدا میکند ، ولی از آنجائیکه خداوند فرمود که ، ذاتا انسان را فراموشکار آفریدیم ، مراحل دنیای قبل را به یاد نداریم
و این کاملا طبیعی است ، چون ما انسانها در برخی مواقع که میخواهیم چیزی را که در گذشته دنیای خود به یاد بیاوریم ، اصلا
به خاطرمان نمی آید و میگیم هیچ چیزش یادم نیست ، چه رسد به جهان قبل .
پس همه ما ، همه چیز را میدانیم ، و حقیقت (( من )) روح است ، نه این جسم خاکی ، که به خاک میرود .
و اگر ما برای مدتی به این کره خاکی و در این لباس تن قدم گذاشتیم ، برای تقویت اصل خودمان که همان ((( روح )))
مقدس پروردگار است ، می باشد ، که در این مسیر باید به حقیقت خودمان برسیم . و این دنیا با همه امکاناتی که
پروردگار در آن برایمان قرار داده ، ( هدف ) نیست . بلکه ابزاری برای رسیدن به ( هدف ) میباشد .
کم کم ، ترس همه وجودم را میگیرد ، ترس از اینکه دیر شده باشد . یعنی من تا امروز به بیراهه میرفتم . و به جای
اینکه به روح خود برسم ، جسمم را پرورش میدادم . جسمی که هر آن ممکنه از بین بره ، و من میمانم و روحی که
هیچ تعلیم و تربیتی نشده ، و نه تنها چون روز اولی که در کالبدم دمیده شد ، میباشد ، بلکه عقب تر رفته و از اصل
خودش دور مانده ، مانند مرغها که یک روز پرواز میکردند ولی با دمخور شدن با انسان و پرواز نکردن ، تن پرور شدند
و دیگر قدرت پرواز ندارند .
و آنچنان معلوم و مشخص نیست که جایگاه روح من کجا باشد ، در صورتیکه با نگاه حقیقت بین میتوانستم ، آنرا در مسیری
قرار دهم ، تا مقامش را ازفرشتگان و ملائک بالاتر ببرم . و در جایگاهی قرارش دهم که خداوند مهربان برایش مقرر فرموده بود .
در اینجاست که میتوانم هدف از خلقتم را بفهمم .
بفهمم که من کی ام ؟ و هدفم را بشناسم ، و پیرو آن با توکل به خدا به سوی (( هدف )) بشتابم . هدفی مقدس
نویسنده:
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰