به خاک بازی طفلانه عمر سر کردم
؛ پیمان زادهباقری قرار نیست بگویم این عکسها مربوط به کدام شهرک و محله یاسوج است و نمیخواهیم این بار از مسئولی انتقاد کنیم یا ادارهای را مقصر بدانیم و یا از آسفالت و امکانات رفاهی حرف بزنیم. قرار نیست یک سال قبل از انتخابات شورای شهر، از همشهریانی که روزانه خود را به عنوان
کرونا :
پیمان زادهباقری
قرار نیست بگویم این عکسها مربوط به کدام شهرک و محله یاسوج است و نمیخواهیم این بار از مسئولی انتقاد کنیم یا ادارهای را مقصر بدانیم و یا از آسفالت و امکانات رفاهی حرف بزنیم. قرار نیست یک سال قبل از انتخابات شورای شهر، از همشهریانی که روزانه خود را به عنوان کاندیدای شورا معرفی میکنند بخواهیم که قدم رنجه فرموده حال که میخواهند وارد گود انتخابات شوند، شهر را از نزدیک مشاهده کنند و قرار نیست سیاه نمایی کنیم و بگوییم که وضع حاشیه نشینان و حال و روز ولی نعمتان شما چندان خوب نیست. باز هم قرار نیست از آسفالت کوچهها شکایت کنیم و یا بگوییم چرا خیابانهای ما روشنایی ندارند. و قطعا «نمیخواهیم حرفی بزنیم که به قبای بعضیها که متصدی همه امور ما هستند بر بخورد و بگوییم قیمت ماشینهای بیت المالی که شما سوار شدهاید هزینه ۲۰ سال زندگی ماست.
مدارس غیرانتفاعی، پارکها و گل و باغچههای شهری مبارکتان. هر چند که حال و روز بعضی از محلات داخل شهر، بهتر از ما نیست، اما این ما هستیم که در همه سخنرانیها و رسانهها و صحبتهای محلی آماج اتهاماتی چون اعتیاد، بیبندوباری، سرقت و فقر قرار میگیریم.
هر جا خطری جامعه شهری را تهدید میکند گناهش دامن پدران ما را میگیرد. هر جا و در هر زندانی، عالیجنابی برای بازدید میرود، در سلولهای معتادین همه را از جنس حاشیه نشینان میبینند.
فرمانده نیروی انتظامی در آمارهای خود از برخورد با خورده فروشان مواد و معتادان سرگردان سخن میگوید. البته که خرده فروشی و معتاد و ولگرد دو خصیصه شهرک ماست. البته که نداری، فقر، سرقت، بیماری و پریشان احوالی، همسایگان ابدی ما هستند.
البته که فاضلابهای شهری همه زاینده رودهای شهرک ما هستند. و بوی تعفن و کثافت، رایحه دلنشینی است که به رایگان شلوار و پیراهن ما را معطر میکند تا ما هم خیال کنیم که از بچههای ترمینال و راهنمایی چیزی کم نداریم.
دیگراحتیاجی نیست که شما باور کنید یک خانواده پنج نفره در یک اتاق رو زمینی و در حاشیه یک فاضلاب رو باز زندگی میکنند. آنهم اتاقی که با آجر و گل ظرف مدت ۲۴ ساعت ساخته شده و آنچنان کج و معوج است که هر آن احتمال دارد بر سر ساکنانش آوار شود. آب و برق و گاز و تلفن پیشکش سازمانهای مربوطه.
حق دارند که به ما جواب رد دهند چون ما در حوزه خدمات شهری نیستیم، مالیات نمیدهیم، غیرقانونی برق میکشیم، غیرقانونی آب میکشیم، خانههایمان سند ندارد، مغازههایمان تجاری نیست، مساجدمان تحت پوشش فلان و فلان و….. نیست، پزشک از ما میهراسد چون ممکن است ایشان را آلوده کنیم. تنها و تنها یک مدرسه داریم که میتوانست بنای محکم و بزرگی باشد برای اسکان دهها خانواده و بچههایشان.
اما سن من به مدرسه قد نمیدهد، هنوز از موهبت نشستن بر صندلی بر خوردار نشدهام، کودکستان و مهد کودک هم که….
پدرم میگفت تا تو بزرگ شوی اتفاقات زیادی خواهد افتاد. ماشینها بیشترمی شوند، آب لوله کشی و برق و گاز به ما هم میرسد. معلمهای دلسوز تری تربیت میشوند. آدمهای دردمند و مهربان بیشتری همسایه ما میشوند و تو عزیز دلبندم از همه این نعمتها بهرمند میشوی. (یادتان باشد پدر من هیچ وقت نمیگفت عزیز دلبندم. همیشه آنقدر خسته بود که از راه نرسیده به خواب میرفت. جرأت نداشتیم تا پیشانیاش را ببوسیم، اگر از خواب بر میجست روزگارمان سیاه بود).
اما ۱۵ سال گذشت. آب و برق و گاز و ماشین و جاده و هواپیما و…. بیشتر شدند.
شهرها بزرگتر و دنیاها بزرگتر شدند. آدمهای گنده آمدند و رفتند و گندهتر شدند ولی کوچههایمان همچنان باریک و خانههای ما همچنان کوچک ماند.
همشهریان انسانتر متولد شدند ولی از دکتر و دارو و درمان و مدرسه در کوچههای ما خبری نشد.
تنها و تنها یک نام مقدس برای این شهرک گذاشتهاند و من شرم دارم این نام زیبا را بر زبان بیاورم. شاید نامهای طاغوتی دلچسبتر باشند، چون طاغوت است که فقر و ذلت و بیحرمتی و فساد را میپسندد. چون طاغوت است که از درد و رنج انسانها بهره میبرد و به منافع خود میرسد. چون طاغوت است که با اتلاف عمر کودکان و جوانان و جلوگیری از رشد و بالندگی آنها کشوری درمانده و اسیر و آلت دست میسازد. چون طاغوت است که برای تاراج نفت و سنگ و معادن ما زندانها را آباد و مملکت ما را خراب میخواست.
سالها بعد پدر به خاطر قاچاق مواد که از روی تنگ دستی و برای خرج اهل و عیال بدان تن داده بود به زندان افتاد و همانجا هم مرد. مادر از بیماری حاد در همان دخمه جان سپرد.
و حال من از فرط اندوه و بیکسی و در زیرلجهی سیاه قطران در گوشه زندانی آرمیدهام که برای احداث و نگه داری آن میلیاردها تومان هزینه شده و هنوز کمبود بودجه دارد و حال برای گسترش فرودگاه میخواهند آن را تخریب کنند.
من حاصل آن همه رنجی هستم که مجالی برای اندیشیدن باقی نمیگذاشت. من حاصل دردهایی هستم که نسل به نسل به خاطر بیکسی و نداری منتقل شده و در من نیز پایان نمییافت. شاید باورتان نشود اما زندان بود که به من آموخت میتوان از فرصتها و عمر باقی مانده برای اندیشیدن به چرایی این همه بیسامانی استفاده کرد. حالا من در تنهایی با خویشتن و در یک معامله ساده به این نتیجه رسیدهام که آسفالت کوچه و ماشین لوکس و مغازه شیک خواسته و آرزوی ما نیست.
بلکه اندکی توجه کافی است تا کودکان چون من از میان آن همه ناهنجاری و فساد و رخوت و بیحاصلی بیرون کشیده شوند و عمر عزیزشان در خاکبازی طفلانه سر نشود.
در یک معادله ساده شما هم به این نتیجه میرسید که هزینههایی که قرار است برای دستگیری و مراقبت از معتادان و بزهکاران و سارقان اختصاص دهیم، میتوانیم برای ساختن مدرسه و پارک و سینما و سالن ورزش آنها خرج کنیم. تا هم شهر زیباتر شود و هم زمینههای فرهنگی و ریشههای اجتماعی فقر و فساد خشکانده شود.
پس یادتان نرود که در گزارشها و برنامههای خودتان اینقدر از نهضت آسفالت و پوشاندن رودخانه و گازکشی و اتصال تلفن به شبکه و گسترش پارکهای ساحلی حرف نزنید. هر چند تمام اینها مقدمات رفاهی هستند که در سایه آن امنیت و فرهنگ تولید میشود. اما درد ما فقیران فقط این چند قلم نیست.
درد ما عمری است که بیهوده از دست میرود. روزهایی است که میرود و با کمان نیست از رفتنشان و کسی نیست پاسخمان دهد که چرا عمر ما را تاراج میکنند و به کدامین گناه حاشیه نشینزاده میشویم؟
نویسنده:
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰