شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

امروز در گچساران مهمان داریم

باز دلم گرفته وغروب غمگین پاییز دلم گریه می خواهد این چه حکمتی است که هرزگاهی دردل من رخ میدهد آیاقرارهست اتفاق خاصی رخ دهد؟؟؟ سرگردان وبی حوصله راه کوچه را می پیمایم شاید اتفاقی بیفتد ولی خبری نیست که نیست هرچه نزدیکتربه پایان غروب میشم این دلهره ودلتنگی بیش ازحدمیشه خدایااااااا چه اتفاقی قرارهست

اختصاصی کرونا

کد خبر : 16667
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۳:۳۰

کرونا :

امروز در گچساران  مهمان داریم

باز دلم گرفته وغروب غمگین پاییز دلم گریه می خواهد
این چه حکمتی است که هرزگاهی دردل من رخ میدهد
آیاقرارهست اتفاق خاصی رخ دهد؟؟؟
سرگردان وبی حوصله راه کوچه را می پیمایم شاید اتفاقی بیفتد
ولی خبری نیست که نیست
هرچه نزدیکتربه پایان غروب میشم این دلهره ودلتنگی بیش ازحدمیشه
خدایااااااا
چه اتفاقی قرارهست بیفته…
درچنین مواقعی درخودم سراغ دارم همیشه خبراز آمدن مهمان های هست که برای ما خیلی عزیزهستند
مهمانهای که وقتی به خاک خود ورود پیدا می کنند اشکها همه سرازیر می شود
خدایااابازهمون احساس را دارم آیا قرار هست باز مهمانی بیاید؟؟؟
این بار خبر آمد داخل شهر مردم مهمانی گرفتند
مهمانی از جنس دلتنگی وازجنس اشک
مهمانی از جنس ناله های مادران سال ها انتظار کشیده
آری بار دیگرشهرمان میزبان مهمانان خوشنام است…
دراین حوالی مردم شهرمن آنهارا گمنام صدامیزنند…
دربعضی از خانه های شهرمان مادرانی بوده اندکه خیلی چشم انتظارپسرخودراکشیده اند، ولی جزحسرت دیدار آن در این دنیا بر دل او بیشترنماند.
وراهی جزرفتن وگشتن دنبال یوسف گم گشته دردنیای عبدی پیدانکردتابرعکس شود برای مادری که این هم سال چشم انتظارکشیدحالاپسربالبخندبه استقبال مادر می رود
آرزوی مادربالاخره دراون دنیا براورده شد…
ودر گوشه ی دیگر شهرهستند پدران ومادرانی که بعدازاین همه سال کنج خونه وچشم به راه داخل کوچه دوخته اند
تاشایدبرگرددیاقاصدخوش خبری بیاید.
آنهاتنها به برگشتن پسرخود فکر می کنندنه به زنده بودن آن، یاجسم زخمی یابدن ترکش خورده آن یابرگشتن پسرخودروی اعصا…
فقط به دنبال یه بهانه هستندبرای درآغوش گرفتن یوسف خودکه ازیک سفرطولانی برگشته.
صدای قدم های مادری به گوش می رسدکه بعداز ۳۰سال انتظار خبرآمدن مهمانی رابهش داده اند که تا الان انتظارش را کشیده بود.
تا امروز این مادررابا اینکه خیلی وقته داخل کوچه ما زندگی می کند خوشحال ندیده بودم تنهاصدای گریه هاش وصدای که داد میزدپسرم برگشته پسرم برگشته یوسفم برگشته…
چیزی جزدرآغوش گرفتن تن پسرش را درذهن نداشت حتی در داخل یه تکه پارچه سفید که بوی پسرش را میدهد.
بالاخره بعداز۳۰سالیوسف مادر به خانه برگشت ولی برعکس یوسف یعقوب
یوسف مادرتنهابا یه مشت خاک واستخوان، یه پلاک وپیراهن برگشت…

آبرامیان: ارامنه در ایران در کمال برخورداری از آزادی سیاسی و اعتقادی زندگی می کنند
دنبال کنید

شهداشرمنده ایم
نویسنده (ستارآستا)

نویسنده:

برچسب ها : ،

همسو با خبر روز

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۱
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

ستار سه شنبه , 27 مرداد 1394 - 9:01

ممنون سپاس از لطف دوست عزیزم

logo-samandehi