شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

به بهانه روز خبرنگار/ ای کاش آینه ها بیمه بودند!

غروب است، دراز کشیده ام روی تختخواب. خوابم نمی برد، حال و حوصله مطالعه ندارم، برای بیرون رفتن هم انگیزه ای ندارم، چند روزی است می خواهم مطلبی درباره روز خبرنگار بنویسم ، خیلی با خود کلنجار رفته ام، راه به جایی نبردم، بلند می شوم، روبه رویم آینه را می بینم، نگاهش می کنم،

اختصاصی کرونا

کد خبر : 16617
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۸:۰۱

کرونا :

به بهانه روز خبرنگار/ ای کاش آینه ها بیمه بودند!

غروب است، دراز کشیده ام روی تختخواب. خوابم نمی برد، حال و حوصله مطالعه ندارم، برای بیرون رفتن هم انگیزه ای ندارم، چند روزی است می خواهم مطلبی درباره روز خبرنگار بنویسم ، خیلی با خود کلنجار رفته ام، راه به جایی نبردم، بلند می شوم، روبه رویم آینه را می بینم، نگاهش می کنم، موهای سیاه و سپیدم را نشانم می دهد.
به فکر فرو می روم، گذشته را مرور می کنم. روزگاری رئیس سازمان ایرانگردی و جهانگردی، مدتی معاون ارشاد استان و زمانی هم مدیر روابط عمومی سازمان آب و برق خوزستان بودم. و اکنون مدیر روابط عمومی شرکت برق منطقه ای خوزستان هستم. در این همه سال چند بار مصاحبه کردم؟ آمارش را نمی دانم، به درد چند خبرنگار رسیدگی کردم؟ نمی دانم. خبرنگاران را چند ساعت پشت درب دفترم نگه داشتم؟ نمی دانم. چند بار به محل کار آنها رفته ام؟ تا چه اندازه از درد و رنج آنها آگاهم که اکنون می خواهم برایشان بنویسم و روز خبرنگار را به آنها تبریک بگویم.
رو به روی آینه ایستاده ام، نگاهم می کند ، منتقدی که به سادگی می توان شکستش داد، دروغگویی که همیشه حقیقت را عریان نشانت می دهد، تنها شاهدیکه با تمام صداقت تو را به فکر وا می دارد، ثانیه ها می گذرند و من همچنان مبهوت آن همه صداقت و پاکی آینه ام. «تا چه شکلی تو در آیینه همان خواهی دید» یاد دوستان خبرنگارم می افتم، آینه هایی زلال و شفاف که می توانی با اطمینان، خود را در آنها ببینی، آینه هایی که خود را نمی بینند تا تو را نشان دهند.
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را
امروز که ۱۷ مرداد است می خواهم به تو سلامی دوباره کنم، فارغ از همه قیل و قال کارهای اداری. زیرا تنها می توان به آینه سلام کرد و احساس خود برتر بینی نکرد. و آنقدر با معرفتند که می توان با آنها رفاقت کرد و نتیجه آن را که رو راستی است، گرفت.
رو به روی آینه ایستاده ام، نگاهم می کند به او می گویم: خوشا به سعادتت که همیشه می نمایی حتی هنگامی که شکسته باشی! که سرنوشت تو این است. من تورا به تو هدیه می کنم، که از من عاشق تر، مهربان تر و دلسوزتری. من تورا به تو هدیه می دهم تا همه را آنگونه که هستند، نشان دهی شاید رستگار شوند، شاید… و بی هیچ چشم داشتی هستی ات را به خودی و غیر خودی می بخشی، شاید مهربان شوند، شاید….
رو به روی آینه ایستاده ام. نگاهش می کنم، عشق به وطن، رهبری، ارزش های اسلامی و انسانی و پاسداری از خون لاله های پرپر شده هشت سال پایداری و استقامت ، همه را می توان در آینه نگاه و بازتاب قلم تو دید، و من خوب می دانم اینها همه در وجود آینه ها هست، و بی شک اگر شهید صارمی (خبرنگار فقید خبرگزاری جمهوری اسلامی) امروز اینجا بود، به تو ای دوست دانشمند و فرهیخته من، افتخار می کرد که جز در راه حق و حقیقت گام برنمی داری.
از تو گفتن سخت و دشواراست، امروز روز توست که بی هیچ چشم داشتی، می نمایی تو دیوانه ای! نه! تو عاشقی! با زخم هایی که درونت را می خراشند باز هم نگاهت را از کسی دریغ نمی کنی، از روستایی، شهری، عرب ، لر، کرد ، ترک ، بلوچ و…
هر کجا آینه بینی صیقلش خاکستر است.
ای دوست خبرنگارم، تو را آینه نامیدم که آینه بودن و آینه ماندن هنرمردمان ایران زمین است. تو را آینه نامیدم که نقش حقیقت را بدون رودربایستی به تصویر می کشی . می دانم چه سنگ هایی به سویت پرتاب می شوند تا بشکنی، اما خبرندارند که آینه شکستن خطاست! آنها خوب می دانند آینه امنیت ندارد، بیمه نیست، می دانم ابر و بادهایی هستند که نمی خواهند تو آنگونه باشی که در کتاب تقدیر برایت نوشته اند. می دانم تشنه آرامش و امنیت هستی، از وعده های دیروز و امروز خسته شده ای، وعده هایی که هیچ وقت شیرینی آنها را نچشیده ای.
پشت میزت نشسته ای و مانده ای به غم های خود بیندیشی یا به مشکلات مردم. درونت دردهایی هست که تورا به خود مشغول کرده اند. با خود می گویی:« من همانم که باید بنویسم، از همه چیز و همه کس. از زشتی ها و زیبایی ها و…».
ای دوست همیشه بیدار کوچه های شهر من، چگونه می توانم برباغ درد هایت مرهمی بگذارم، چگونه می توانم بر زخم هایی که مثل خوره تنت را می خراشند، التیامی باشم.
گام هایم را آهسته بر می دارم تا به تو برسم برای تبریک روزخبرنگار . می خواهم خاطرت را پریشان نکنم با نفس هایم.
آرام آرام نزدیک می شوم، در خود فرو رفته ای، واژه ها را سبک – سنگین می کنی، مبادا جابجا شوند ، به تو نزدیک و نزدیکتر می شوم، ذره ذره از خجالت آب می شوم، قلمت بر روی کاغذ می لغزد ، دلت قرص است و آغاز می کنی با قسم او «نون والقلم و ما یسطرون» فقط برای لحظه ای نگاهت می کنم برمی گردم، مبادا خاطرت آشفته شود از نفس هایم، از کنارت آهسته می گذرم و تو را تنها می گذارم با خدایی که در این نزدیکی است.
در راه بازگشت به خود می گویم:
بخت آینه ندارم که در او می نگری
خاک بازار نیرزم که بر او می گذری
علیبازپور/کرونا نیوز

نویسنده:

برچسب ها : ، ،

همسو با خبر روز

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

logo-samandehi