جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

شوسهون ایله گروهته، تش و تنگی بزنیت

آبان ۹۲، ایل تازه به (مال زیر) رسیده بود.دست به قلم شدم و چند کلامی با سه تن از بزرگان فرهنگی ایلات بویراحمد و باوی، آقایان( کی عطاطاهری بویراحمدی، ملامنصور کمایی و حاج محمدعلی گوهرگانی) درد و دل کردم. اما پاسخی دریافت نکردم بل هر چه بود سرزنش بود و بس. حال بعد از دو

اختصاصی کرونا

کد خبر : 19096
تاریخ انتشار : شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۴ - ۵:۰۲

کرونا :

شوسهون ایله گروهته، تش و تنگی بزنیت

آبان ۹۲، ایل تازه به (مال زیر) رسیده بود.دست به قلم شدم و چند کلامی با سه تن از بزرگان فرهنگی ایلات بویراحمد و باوی، آقایان( کی عطاطاهری بویراحمدی، ملامنصور کمایی و حاج محمدعلی گوهرگانی) درد و دل کردم. اما پاسخی دریافت نکردم بل هر چه بود سرزنش بود و بس.
حال بعد از دو سال دوباره دست به قلم شدم نه برای گلایه، بل برای درد و دل. نه فقط با آن سه عزیز، بل با همه بزرگان و دلسوزان ایل(استان)

گوش دردم بده تا سیت بنالم، بگری!
جگرم خینه، دلم سخته! و حالم بگری!
ایل رهت و من وردش تش تنگی نیسی!
من سینه کردزل د خرنگی نیسی!
باز دلم گرفته، این مرتبه خیلی حرف دارم، می خواهم از دلتنگیم برای ایل و مال و قیل و قال کوچ بگویم.
(مال زیر) و (مال بالا) ی ایل را گاهی مرور می کنم، خاطره ها را ورق می زنم. شاید فاصله گرفته ام از کوچ و مدت زیادی است که به (ورد) گرمسیر به اجبار کوچ کرده ام و علارغم میل باطنی خبری از (مال بالا) نبوده است، اما هنوز تازگی دارد برایم آن بیداری شب های کوچ پدر بزرگ و هراسیدن از دزدان چیره دست که در واقع بهانه ای بود برای ( شونشینی) و (چاله گرم کنون).
هنوز سمفونی زیبای کوچ ایل در دامان روح نواز طبیعت، رقص چادر و( کپر) های بلوطی در دامن باد بهار و پاییزی، لباس های رنگارنگ (کی بنو) های زجر کشیده و مردهای سخت کوش ایل، بوی نان (تیری) تازه و گل های وحشی، تقلای (کهره) و (بره) های تازه از راه رسیده برای برگرفتن دمی از آب گوارای چشمه، را فراموش نکرده ام، که همه دست به دست هم می دادند تا هارمونی زیبایی از زندگی آرام و دلنواز را به نمایش بگذارند.
نجوای شیرین متیل های مادر بزرگ که بهانه دیگری بود برای (شونشینی) ، خواندن دعا بر چاقو و گذاشتن بر بلندای آغل گوسفندان و گاه چاره ساز شدن!!! و گاه بی رحمی گرگان بر (کهره) و (بره) ها، دعاهای کوچک و بررگی که در (چنته) مادربزرگم جا خوش کرده بودند، سخاوت و مهمان نوازی(کی بنو) های ایل که رغبتی به سفره بدون مهمان نداشتند گویی که مهمان سهم الارث داشت از سفره ایلیاتی، همه و همه گوشه ای از صحنه های زیبای زندگی ایلی است که مدام برایم تازگی دارند با دیدن زندگی صنعتی و بی روح امروزی. و ثانیه ای نیست که حسرت روز جدایی از ایل و اشک های مادر بزرگم و اندوه فراوان پدربزرگ که در زیر (کپر) به (تلواره) تکیه داده و به ایل راه بدون بازگشتی که قدم در آن گذاشته بودم، خیره شده بود را نخورم.
اما به راستی با این همه نعمت چرا حسرت؟؟
ورد نایاب چه سیت بگم، موتلخارم
مثل مشک دم ملاری، بی قرارم
حالا که در عصر ماشینی و در میان کوچه های تنگ و تاریک و دیوارهای بتنی زندگی شهری گم شده ام، حسرت آن زندگی آرام و بی آلایش هر روز بیشتر آزارم می دهد.حالا متوجه شده ام (کپر) های بلوطی با آن صفا و‌صمیمیت به مراتب بهتر از خانه های ویلایی و‌پر زرق و برق اما بی روح شهری است.حسرت می خورم چون شادی را دیر زمانیست کشته اند و قاتلش هم معلوم، اما کسی را یارای مقابله با آن نیست.
حسرت می خورم که راه ها نزدیک و دل ها دور شدند از هم..
حسرت می خورم که روزی همه دست به دست هم می‌دادند تا ایل به «ورد» برسد و امروز همان‌ها پس از مدتی شهرنشینی، نه تنها از صمیمیت و همکاری‌هایشان خبری نیست، بلکه در حد توانشان جلوی پیشرفت همدیگر و توسعه منطقه و استان سنگ اندازی می‌کنند!! از اینکه «کَکاگَری‌ها» به گزارش نویسی و توطئه چینی علیه هم بدل شده، حسرت می خورم!!!
می سرایم با دل پر درد خویش
ایل من قلبت چرا گردیده ریش؟؟
حسرت می خورم چرا که روزی از حال هم خبر داشتیم و هر شب «شونشینی» و «چالهَ گرم کِنون» داشتیم و امروز تلفنی هم سراغی از هم نمی گیریم..
حسرت می خورم که کانون گرم تَش، طایفه، تیره، ایل و خانواده همگی سوخته و خاکستر شده‌اند و خاکسترش را هم باد برده است.
براستی آیا انسان‌ها عوض شده‌اند؟ شاید دیوارهای بتنی باعث شده که صدای تپش قلب همدیگر را نشنویم و نسبت به هم احساس بیگانگی کنیم اما دیوار‌ها که باعث نشده‌اند که بر علیه هم گزارش بنویسیم و جلوی پیشرفت همدیگر سنگ اندازی کنیم!!
به راستی چرا راه ترکستان جبهه گیری و تقابل را در پیش گرفته و لحظه ای هم به مقصد فکر نمی کنیم؟
عقل و مون داده خداوند که آدم بیمو
من ای عمر دو روزه، همه با هم بیمو
تکرار می کنم، براستی این چه سحر، جادو و طلسمی است که استان زرخیز اما محروم ما را در بر گرفته است، راه و چاره شکستن این طلسم چیست؟
چه کنم های و ای داغ دل و درد گرون
واتر ایبو و تیم خرس همیتو دو پرون!
چه کنم  های ، که تیفون بلا ول کن نی
لجن ابیده همی جا و خلا ول کن نی!
بزرگان عزیز ایل!
چالنه او وگرت، هیمیل تر وابیه
بی دی او هیمیل، سوی تیه کور وابیه
مرگ انسانیت در میان مردم صادق ایلیاتی دیروز را به چشم خود می بینید یا نه؟ براستی چرا سکوت کرده اید؟
شوسهون ایله گروهته، تش و تنگی بزنیت
من ای
چاله سه کور، خرنگی بزنیت
آیا راه نجاتی نیست یا چون راه طویل بازگشت به اصل خویشتن، پر از ِوزِوز مورَک‌ها، پشه‌های لنگ دراز مزاحم، همراه با بادهای تند، پرسوز و سرد پاییزی است، کسی به فکر چاره نیست؟ براستی ما را چه شده است؟ چرا کسی قدمی برای بازگشت به (ورد) انسانیت بر نمی دارد؟
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا..ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم  آسمان هر کجا..
آیا همین رنگ است؟؟
بزرگان گرامی!
آیا حاضرید قدمی بردارید و سکوت کشنده ی خود را بشکنید؟سکوت شما باعث آزار و ناامیدی ماست..
دو رکعت عشق بخوانید و یه کاری بکنید
من ای سه زمسون، فکر بهاری بکنید

آمادگی صادرات روزانه ۵۶ میلیون لیتر گازوییل و نفت کوره در سال آینده
دنبال کنید

اندکی از غم دل گفتم، ترسیدم دل آزرده شوید. ورنه سخن بسیار است.
ایل من ! سخت استخوانی حق توست
زندگی کن، زندگی حق توست
……..ٔ……………
اشعار لری از دو استاد عزیز؛ مجید نگین تاجی و احمد انصاری فهلیانی
شعر بیا ره توشه برداریم از مهدی اخوان

نویسنده:

برچسب ها : ، ، ، ، ، ، ،

همسو با خبر روز

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

logo-samandehi