شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

تاریخ ماندگار گچساران-۱۳۵۷-.بخش اول محمدزیدبهبهانی /به قلم نرگس احمدپور

روزها می گذرند وهر روز برای ملتی بزرگ آفریدن حماسه ای بزرگتر کار دشواری نیست چه اینکه این مردم روزهای سخت را از غربال آزاداندیشی خویش گذرانده اند.کمتر کسی است که با حلول ایام فرخنده دهه فجر دلاوری های آنروزهای مردم در صحنه ی گچساران را به خاطر نیاورد.روزهای حماسه وفریاد روزهایی که بیان گوشه

اختصاصی کرونا

کد خبر : 10969
تاریخ انتشار : شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۵:۱۳

کرونا :

تاریخ ماندگار گچساران-۱۳۵۷-.بخش اول محمدزیدبهبهانی /به قلم نرگس احمدپور

بهبهانی ۲

روزها می گذرند وهر روز برای ملتی بزرگ آفریدن حماسه ای بزرگتر کار دشواری نیست چه اینکه این مردم روزهای سخت را از غربال آزاداندیشی خویش گذرانده اند.کمتر کسی است که با حلول ایام فرخنده دهه فجر دلاوری های آنروزهای مردم در صحنه ی گچساران را به خاطر نیاورد.روزهای حماسه وفریاد روزهایی که بیان گوشه ای از آن حماسه ها از خالقان حماسه خالی از لطف نیست.همگی ساکنان دهه ی پنجاه شهرستان گچساران با این نامها بیگانه نیستند.حاج بهرام تاجگردون-محمدتقی شریعتی-حاج نجف بلادیان-روحانی خوشنام شهیدبشارت-دانش آموز شهید امینی-دانشجوی شهیدپارسی-شهیدکیامرثی-محمدزید بهبهانی-وهمه ی اصناف ومردم همیشه در صحنه ی گچساران نامهیی ماندگار در تاریخ سیاسی این شهر نفتی می باشد.شهری که کارکنان صنعت نفتش در حماسه ای پرشور دست به اعتصابی ماندگار زدند.این گفتگو از قلم آقای گهستونی واز خبرنگاران خوزستانی صورت گرفته است.

نرگس احمدپور-کرونانیوز:
محمد زید بهبهانی در روز بیست مهر ماه ۱۳۰۸در بندر ماهشهر، در خانوادهای ریشهدار و سنتی متولد شد.او کارگر نقاشی در شرکت نفت بود که تحصیلات او در حد متوسطه بود ولی تحصیلات حوزوی او در حد اجتهاد مطلق و از سطح عالیه ای در ادبیات حکمت و فلسفه برخوردار بود.
محمدزید بهبهانی دارای سوابق مبارزاتی سیاسی با رژیم ستم شاهی، سال ها تحت تعقیب دستگاه اهریمنی ساواک متحمل مجازات ها، بازدداشت های مکرر، کشیدن زجر و شکنجه و تبعید قرار گرفت.
او تا سن سی و هفت سالگی در ماهشهر بود ولی بعد از آن او را به جرم مبارزات ضد ستم شاهی به دوگنبدان بخش مرکزی شهرستان گچساران در استان کهگیلویه و بویر احمد تبعید کردند که تا پیروزی انقلاب محکوم به اقامت اجباری در آن منطقه محکوم شد.
فعالیت پیگیرانه در راه بر اندازی رژیم سلطنتی منجر به زندان رفتن او و محکوم شدن وی به مجازات اعدام شد که به علت سقوط رژیم ستم شاهی رای مورد نظر اجرا نگردید.
فرمانداری گچساران، دادستانی انقلاب اسلامی استان کهکیلویه و بویرحمد، دادستانی شهرستان بهبهان و نمایندگی اولین دوره ی مجلس شورای اسلامی از شهرستان بندر ماهشهر از جمله مسئولیت های انقلابی، سیاسی او بعد ار انقلاب اسلامی بود.
انتشار کتاب های “قلمرو شگفت انگیز علم از نظر قرآن”، “سوگنامه منظوم”، “پیام های قدسی ادب فارسی” و کتاب “خاطرات من” شامل بخشی از مبارزات انقلابی وی از جمله فعالیت های نوشتاری این مبارز دوره انقلاب محسوب می شود.
در بهمن ماه سال ۱۳۸۹ از طرف سیمای استانی خوزستان، بخش های متعددی از خاطرات و مبارزات وی در دوران پیش و بعد از انقلاب ضبط و پخش شد.
به بهانه آماده سازی جلد دوم کتاب خاطرات محمد زید بهبهانی که شامل صدها سند از ساواک بر علیه ایشان است گفت و گویی کوتاه با او انجام داده ام.
:شما در طول مبارزات پیش از انقلاب خود اصرار فراوانی برای براندازی رژیم شاهنشاهی داشتید و از سوی دیگر نطق ها و اظهارنظرهای یتان به دلیل ماهیت افشاگرانه به مزاق بسیاری خوش نمی آید. این خصلت شما ناشی از چه روحیه ای است؟
کودکی و نوجوانیم در بین قوم و قبیله ای بزرگ و اشرافی که همه از آنان حساب می بردند سپری شد. حتّی دولتمردان عصر پهلوی چون استانداران و فرمانداران و امرای لشکر و مأمورین اجرایی و قضایی خوزستان از قدرت و نفوذ بهبهانی ها حساب می بردند. بیشتر این نفوذ و اقتدار ناشی از وجهه و قدرت و کفایت و کاردانی و مدیریت قوی شادروان حاج عبدالمحمد بهبهانی بود که در شادگان زندگی می کرد و همه شیوخ عشایر آن منطقه تحت تأثیر نوع دوستی و مردم داری و شجاعت و سخاوت او برایش احترام خاصی قائل بودند و از او تبعیت می کردند.
:نخستین رودرویی شما با ساواک که منجر به بازداشت ها و در نهایت بازجویی ها و تبعید شد به چه زمانی برمی گردد؟
اولین برخوردم با مزاحمت ساواک در سال ۱۳۲۹ شمسی بود. اولین بار بود که از طرف شهرداری بندر معشور یک باب حمّام عمومی مدرن، بنا و تأسیس شد متصّدیان حمّام که افرادی متدیّن و علاقهمند به اهل بیت عصمت و طهارت بودند مجلس جشنی در شب میلاد حضرت ولی عصر مراسمی برپا نمودند. چکامهای در دوازده بیت خطاب به امام زمان سرودم و از وضع زمانه گلایه کردم. در نیمه های مجلس حمامچی خبر داد که در آنسوی مجلس اشخاصی با شما کار دارند. افسران ژاندارمری بودند. سرگردی که روبرویم بود برگه شعر را از دستانم کشید و گفت فردا صبح خود را به اداره ژاندارمری معرفی کن.
:چرا دستگاه امنیت از فعالیت شما همواره خشمگین بود و به هر دلیل مانع شما می شد؟
دلیل آن مبارزات انقلابی بسیار بود که رژیم را وحشت زده می کرد. یک روز رییس وقت ژاندارمری که فرد متدین و از دوستان من بود مرا صدا زد و نامه ای سری را نشانم داد که در آن از سوی سرهنگ جهان بین، رئیس سازمان امنیت شهرستان بندر معشور و بهبهان و آغاجاری نوشته شده بود: بدین وسیله دستور دهید از این تاریخ، از هر گونه فعالیت محمد زید بهبهانی، اعم از سخنرانی در مراسم مختلف و منبر رفتن در مساجد به هر عنوان جلوگیری به عمل آورند و در صورت مشاهده، نامبرده را به این سازمان معرفی نمایند.
:تبعید شما در نتیجه مبارزات بر علیه رژیم شاهنشاهی از ماهشهر چه زمانی به وقوع پیوست؟
یکی از واقعیت هایی که در دهه چهل در زندگی من رخ داد و مسیر مرا عوض کرد تبعید من از ماهشهر بود. این عمل خصمانه نیز چون کینهتوزیها و دشمنیهای گذشته ی بدخواهان به مصداق «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواه » باعث تحولی سازنده و شکوفایی نوینی در زندگیم شد و مرا به حرکت بیشتر وسریع تر در آورد.توضیح اینکه ابتدا قرار بود به خارک تبعید شوم ولی به صلاح دیدی این اتفاق نیفتاد.
:شما حتی به اعدام هم محکوم شدید.این اتفاق کی قرار بود به وقوع بپیوندد؟
من در زندان کارون در حوالی سپیدار اهواز بودم. در آذر یا دی ماه ۱۳۵۷ بود که حکم اعدامم صادر شده بود و قرار بود از اهواز مرا به کمیته ی مشترک ضد خرابکاری تهران اعزام کنند.
:یکی از حوادث ناگوار زندگی تان فلج شدن پسرتان در دوران تبعید شما بود. مگر چه اتفاقی افتاد؟
طاهانقی پسری زیبا و بسیار پر جنب و جوش بود. چون مادرش بچه شیرخوار داشت و من نیز سر کار میرفتم و کسی نبود که او را کنترل نماید و مراقب جست و خیزهای کودکانهاش باشد، او و بچه های دیگر حول چاهی دوازده متری به بازی می پردازند و بر حسب شیطنت شیی را ته چاه می بینند و از بالا به تماشا می نشینند که در این هنگام یکی از دوستان طاها او را هل می دهد و او به قعر چاه می افتد.به همین دلیل قسمت هایی از سلولهای مغزی او از بین و یک طرف بدنش به کلی از کار افتاده و فلج شد.
: رمز استقامت شما در مقابل همه شکنجه هایی که متحمل شدید چه بود؟
ما به راهی که می رفتیم اعتقاد راسخ داشتیم. ساواک فشارش را بر ما به مرتب بیشتر می کرد با این امید که بلکه بتواند اعتصاب ما را در مواقع حساس را درهم شکند. لذا در یک جوّ وحشت و ارعاب، بازجویی ها شروع می شد. ساواک همواره تصمیم داشت تا ما ببریم و به اعتصاب خاتمه دهیم.
هدف من معرفی وبیان خاطراتی از این بزرگمردان در آن روزهای خاطره انگیز است.
محمدزیدبهبهانی از اولین مبارزان سیاسی شهرستان گچساران در آن تاریخ بود.باآنکه بومی نبود وبه دستور ساواک از محل سکونتش به گچساران تبعید شد اما حضورش میدان رشد اندیشه ی سیاسی افراد برجسته ی کنونی شد.گزیده ای از خاطرات محمد زید بهبهانی در کتاب خاطرات من –نشر ترآوا-اهواز
نیم ساعتی از سخنرانی من نگذشته بود که یکی از دوستان به من نزدیک شد و اشاره کرد که رفقا منتظرند. چون جمعیّت به هیجان در آمده بو و عوامل گروهکها که آن روزها آزاد بودند و دنبال فرصت میگشتند، تا شعارهای ایده لوژیک خود را مطرح کنند و جمعیّت را فریفته و به دنبال خود بکشند. ولی ما فرصت را از آنان گرفته بودیم. برای اینکه فرصت به دستشان نیفتد، من بلندگو را به دست محمدتقی شریعتی که در صفحات قبلی از او یاد کردم و همه جا با من بود ، دادم و اکیداً سفارش کردم که بلندگو را به دست کسی ندهد و خودش با شعارهای اسلامی مردم را سرگرم نموده و اداره کند تا من برگردم و سپس از سکوی مسجد به پائین آمده و خدمت برادران که در شبستان انتظار میکشیدند، رسیدم. قلم و کاغذ آوردند و فوراً شروع کردم به نوشتن. افرادی هم آماده بودند که همان تلگراف ها را به بهبهان برده و برای مراجع مخابره کنند .زیرا که مخابرات و تلگراف خانه ی دوگنبدان در قبضه یساواک بود و درد بیدرمان این بود که سرپرست پست و تلگراف شخصی بیسواد و اوباشی بود به نام« موسوی »که خود یکی از عوامل بیدین ساواک تشریف داشت که بعد از انقلاب طبق اسناد موجود در آرشیو ساواک بازداشت و محاکمه و محکوم به انفصال دائم از خدمات دولتی شد. موقعی که ما در داخل مسجد بودیم، جمعیّت بدون وقفه مشغول دادن شعار بر علیه خاندان پلید پهلوی بودند و فریاد ِ«مرگ بر این سلسله پهلوی» گوشها را کر میکرد. شهید حاج سیّد نجف بلادیان، درحالی که دست پسرش را که آن روز کودکی بیش نبودو اکنون پزشک میباشد در دست داشت .همان گونه که قبلاً ذکر کردم آن زنده یاد، همیشه اظهار نگرانی میکرد که مبادا مرا بکشند؛ در آن روز نیز هوای مرا داشت و اسکورتم میکرد. آقای حاج محمّدابراهیم شریعتی نیز که ذکر خیرش گذشت تلگراف ها را که من نوشته بودم، پاک نویس میکرد. در این حال، ناگهان صدای رگبار مسلسل از درب مسجد بلند شد و صدای ضجّه و ناله و فریاد جمعیّت تظاهرکنندگان نیز به همراه صدای رگبار همه جا را پرکرد . ما که داخل شبستان مشغول بخود بودیم یکباره همه چیز را رها نموده و متوجّه بیرون شدیم. من از در بزرگ شبستان در حالی که شهید بلادیان در کنارم و پشت سرم ایستاده بود و با هم قضیه را بررسی میکردیم و خواستم به بیرون قدم بگذارم که ناگهان رگبار دیگر که معلوم بود ما را هدف قرار داده است؛ زیرا صفیر گلوله و انفجار آن از دم گوشم به سوی داخل شبستان عبور کرد. در این حال نگاه کردم دیدم عدّه ی زیادی از مردم که قصد فرار به داخل مسجد را داشتهاند، از خوف جان به روی هم سوار شده و چون با هم میخواهند، وارد شوند و از هر طرف به هم فشار میآوردند؛ روی هم تلمبارشده و گیر کردهاند و عدّهای که در زیر قرار گرفتهاند، نزدیک است که خفه گردند. من دوستان را که در کنار هم بودیم ،گفتم زود اوّل زیریها را نجات دهیم. نظامیان مهاجم نیز در این موقع صحنه را ترک کرده بودند. وقتی جمعیّت گیر افتاده در درب ورودی مسجد را نجات دادیم و از مسجد بیرون آمدیم ،احدی در خارج از مسجد نمانده و همه فرار کرده بودند. فقط دیدم سمت خارج از سر در مسجد گودالی پر از خون است و جسدی در آن گودال غرقه به خون، به قدری خون از او رفته بود که چهرهاش به زردی میزد. دو پسرم آقا یعقوب و آقا مجتبی راکه هر دو چون خودم وقف راه خمینی و به عنوان قربانی و برای قربان شدن در راه اسلام بزرگشان کرده بودم و همه جا با من و آماده ی کشته شدن بودند، صدا زدم.سپس جسد غرقه به خون را بلند کرده و آن را به صحن مسجد منتقل کردیم و او را در حالی که خون از همه جایش سرازیر بود در کنار آبدارخانه ی مسجد قرار دادیم. من آن شهیدرا نمیشناختم؛ او جوانی سی ساله بودتا اینکه بعداً رفقایم او را شناسایی نموده و گفتند: کیامرثی نام دارد که هم اکنون یکی از خیابانهای شهر دوگنبدان به نام شهید کیامرثی است. در این شرایط بحرانی وانفسایی به راه افتاده بود و هرکس به سمتی میدوید. در این هنگامه من از مسجد بیرون آمده و مردم را که فرار نموده و از دور به ما نگاه میکردند صدا میزدم و آنان را به گردهمایی و راهپیمایی فرا میخواندم .ناگهان آقای محمّدتقی شریعتی با حالتی هیجان زده و پریشان رسید و گفت: آقای بهبهانی برس که آقای سید نجف بلادیان تیر خورده است. تا آن لحظه من از حال رفقا که پراکنده شده بودند بیاطلاع بودم و به دنبالشان میگشتم؛ مخصوصاً شهید بلادیان که مرا اسکورت میکرد؛ ولی وقتی خبر تیر خوردنش را شنیدم دانستم تیری که از رگبار دوم دم در شبستان از کنار گوش من گذشت به شکم آقای بلادیان که پشت سرم ایستاده بود اصابت کرده و همان موقع که من به سوی درب صحن مسجد دویدهام، ایشان ر خون غلتیده است و من متوجّه نشده ام. از آقای محمّدتقی شریعتی که خبر را به من داد، پرسیدم: الان آقای بلادیان کجاست؟ گفت: آنجا دارند او را در ماشین میگذارند که به دکتر برسانند. من به سرعت به سوی نقطهای که وانتی ایستاده بود و چند نفر در کنارش داشتند آن شهید سعید را در پشت آن میگذاشتند، دویدم تا به کنار وانت رسیدم و تاخواستم با او صحبت کنم وانت به حرکت در آمد که به بهبهان برود .فقط من توانستم در حال حرکت چهره مبارکش را ببینم .او تا مرا دید با لبخندی که بر لب داشت و نگاهی آشنا به من مینمود ،فریاد زد: لااله الاالله ، الله اکبر و ماشین از آنجا دور شد. من که در آن ساعت حالتی غیرقابل توصیف داشتم ،یکباره جمعیّت به دورم حلقه زدند وبا گریه و زاری کسب تکلیف میکردند که چه کنند؟ گفتم: حمله کنید و تمام ادارات دولتی را به آتش بکشید! هنگام اذان مغرب بود و هوا تاریک میشد؛ نیم ساعتی نگذشت که از تمام ادارات شعلههای سرکش آتش به هوا برخاست. بعداً معلوم شد که در مرکز شهر نیز نظامیان به جمعیّتی که به طرفداری از تظاهرات سرکوب شده ی مسجد، دست به تظاهرات زدهاند، حملهور شده و پنج نفردیگر را به شهادت رساندهاند. چون مأمورین نظامی به رهبری مأمورین ساواک به دنبال دستگیری من بودند،محمّد تقی شریعتی مرابه منزل دامادزنده یادش،«آقای صالحی» برد و برای اینکه به دست نظامیان گرتار نشوم تا نیمههای شب در آنجا متواری بودم و سپس درتاریکی شب مرا به منزلم رساند. از فرط ناراحتی و تأثّر تا صبح بیدار بودم. هنگام نماز صبح یکی از دوستان مخفیانه به درب منزل آمده و به من اطلاع داد که آقای سید نجف بلادیان به اجداد طاهرینش پیوست و به آنچه در آرزویش بود، رسید و شربت شهادت را نوشید. خدا را شاهد و گواه میگیرم در همان لحظه که به شدّت میگریستم، غبطهای سخت مرا فرا گرفته بود و بر بیسعادتی خودم افسوس میخوردمو دانستم که توفیق رفیقی است که به هر کس ندهندش. همان موقع یکیاز دوستان را سراغ دوست عزیزمان ،حاج آقا نیک خلق، که از کارمندان عالی رتبه ی شرکت نفت و از برادران انقلابی ما و اهل بهبهان بود، فرستادم و پیغام دادم که چون راههای ورودی و خروجی دوگنبدان به وسیله ی مأمورین حکومت نظامی کنترل میشود، ایشان بیاید و با ماشین شیفت که نوبت کاران دستگاههای بهرهبرداری را به سر کار میبرد، مرا به بهبهان برساند. ایشان هم فوراًاجابت نموده و به درب منزل آمد و صبحگاهان مرا به بهبهان رساند. بعضی از دوستان نیز از گچساران فراراً به دنبال من به بهبهان آمدند تا در مراسم و مجالس یادبود شهید سیّد نجف بلادیان شرکت کنند. واقعاً آن روز برای من عاشورا بود. مخصوصاً وقتی که پدر پیر و شکستهاش مرحوم آقا سید محمد بلادیان را که همیشه مورد لطف و مرحمتش بودم میدیدم که در سوگ پسر با تقوایش اشک ریران و شکسته بال آه و ناله میکند آتش به جانم میافتاد و آه از نهادم برمیخاست. بر سر مزار آن شهید لایق و رستگار بر سر و سینه میکوفتم و ضمن تکرار کلمه ی استرجاع فریاد میزدم :آسیّد نجف! من بهبهانیم! سلام بر تو! مرا در محضر پروردگار شفاعت کن و از خداوند مهربان در خواست کن تا ما را نیز چون تو شهادت عنایت فرماید. در حالی که در کنار فبر آن بزرگوار نشسته بودم و به صورت پدر شهید نگاه میکردم،دم به دم میگفتم: الهی مَتی نصرً . چون هنوز شلوارم به خون شهید کیامرثی آغشته بود، خطاب به قبر شهید بلادیان نموده ومی گفتم: با شما شهیدان عهد میبندم که تا انتقام خونتان را از قاتلان شما نگیریم شلوار آغشته به خونم را نخواهم شست و همین کار را هم انجام دادیم .پس از صبحگاهی که سرهنگ رحمانی رئیس سازمان امنیت کهگیلویه وبویراحمد اعدام گردید، شلوارم را دادم بشویند.

حل مشکلات پیچیده جهان امروز، نیازمند همکاری دانشمندان و دولتهاست/ افول سیطره غرب و پایان انحصار ثروت، فرصتی تاریخی برای بنا کردن بنیانهای جهانی جدید است/ عزم جهانی برای مبارزه با ریشه های خشونت و افراطی گری ضروری است/ اسلام هراسی، نژاد پرستی و اندیشه های تکفیری ریشه مشترک دارند/ انسان امروز بیش از هر زمان نیازمند اعتدال است/بیاییم اجبار را به انتخاب؛ تحمیل را به تحمل؛ تحقیر را به تکریم؛ و خشونت و افراط را به محبت و مدارا تبدیل کنیم
دنبال کنید

.

در قسمت بعدی به معرفی دیگر عزیزان خواهیم پرداخت.بهبهانی ۲

نویسنده:

همسو با خبر روز

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

logo-samandehi