جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

شهر معلول است یا من؟! / برو خانه 2تا کتاب بخوان، همان برایت کافی است…!

شرایط برای من فرق داشت؛ زنگ ورزش برای من بازی وجود نداشت. سرویس بهداشتی مناسب برای امثال من نبود و… اما باز هم تلاش کردم.

سعی کردم وارد مدرسه شوم. بیشتر بچه ها به آموزشگاه های کنکور می رفتند ولی من به دلیل شرایط نامناسب ورودی و پله های کلاس های آموزشگاه نمی توانستم به کلاس کنکور بروم. ؛ من بادیگران چی فرقی دارم و برای امثال تو هیچ امکاناتی وجود ندارد.

اختصاصی کرونا

کد خبر : 41030
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۱

کرونا :

شهر معلول است یا من؟! / برو خانه 2تا کتاب بخوان، همان برایت کافی است…!

وقتی به خدا اعتقاد داشته باشی، هر رنج و سختی که در زندگی متحمل شوی یا اینکه دیر به خواسته هایت دست پیدا کنی، می دانی همه از جانب خداست و می پذیری حتما حکمتی در آن وجود دارد.

اینطور بود که وقتی به دلیل بیماری فلج اطفال دچار محدودیت حرکتی شدم، با وجود کودکی و کم سن و سالی، به خدا خرده نگرفتم و پذیرفتم نوع دیگری از زندگی کردن را باید تجربه کنم. و این امتحانی از جانب خدا بود.

پس باید تلاش می کردم. کم کم برایم جا افتاد که در بسیاری از مکان ها نمی توانم شرکت کنم چون اذیت می شدم؛ پله داشت و باید کمک می گرفتم. در مدارس عادی کنار بچه های دیگر شروع به درس خواندن کردم. من هیچ فرقی با دیگران نداشتم، فقط متفاوت بودم؛ با ویلچر داشتم.

اما شرایط برای من فرق داشت؛ زنگ ورزش برای من بازی وجود نداشت. سرویس بهداشتی مناسب برای امثال من نبود و… اما باز هم تلاش کردم.

سعی کردم وارد مدرسه شوم. بیشتر بچه ها به آموزشگاه های کنکور می رفتند ولی من به دلیل شرایط نامناسب ورودی و پله های کلاس های آموزشگاه نمی توانستم به کلاس کنکور بروم. ؛ من بادیگران چی فرقی دارم و برای امثال تو هیچ امکاناتی وجود ندارد.

خرید وسایل هنری و کتابهای هنری که اصلا برای ما تعریف نشده. چرا؟

چون اغلب کتاب فروشی ها پله دارند، اغلب فروشگاه های لوازم تحریر و وسایل هنری، کافی نت ها و عکاسی ها و… برای ما که با کمک و
ویلچر تردد می کنیم، قابل استفاده نیست.

نامه سرگشاده به نماینده و مسئولین شهری گچساران در خصوص جوانان
دنبال کنید

ماندم، متصدی قسمت :«سختت می شود. برو خانه ۲تا کتاب بخوان. همان برایت کافی است…!» و این زنجیره همچنان و همه جا وجود دارد.

وقتی برایت از سهولت تردد با مترو می گویند، دلت می خواهد تو هم بروی و تجربه اش کنی ولی با نبود آسانسور، هجوم مسافران و نبود صندلی برای افراد معلول و ویلچری باز هم قبول می کنی باید از این خواسته هم بگذری.

با هزار مصیبت ماشینی دست و پا می کنی اما باز هم خبری از آسودگی نیست؛ بزرگترین دغدغه ات می شود پیدا کردن جای پارک و آرزو به دلت می ماند که یک بار زیر تابلوی پارک ویژه معلولان پارک کنی چون حتی پلیس هم تو را صاحب این حق نمی داند و برای گرفتن آن از کسی که تصاحبش کرده، هیچ اقدامی نمی کند.

می گذرد و وقتی عزیزی از دست می دهی، بزرگترین دلخوشی ات این می شود که به مسجد بروی و در گوشه ای بنشینی و دلی سبک کنی اما نمی شود چون برای معلولان مسجد مناسبی وجود ندارد. چون مساجد و حسینیه ها با آن پله های تمام نشدنی مدام به تو می گویند:یادت باشد تو فرق داری…

دلشکسته و خسته می خواهی به خانه برگردی اما ماشین های همسایه طوری پارک کرده اند که نمی توانی با کمک عصاها یا ویلچرت از میان آنها عبور کنی و به خانه برسی…

شب که چشم هایت را بسته ای و تلاش می کنی خوابشان کنی، مدام به خودت می گویی:«من فقط متفاوتم اما همچنان شهروند این شهر هستم و در استحقاق حقوق شهروندی هیچ تفاوتی با دیگر شهروندان ندارم.

نفت عامل بدبختی و عقب ماندگی
دنبال کنید

من با تمام محدودیت هایم پا به پای دیگر شهروندان حضور اجتماعی دارم و انسان توانمند و موفقی هستم اما این شهر است که نتوانسته امکانات ابتدایی مورد نیاز من برای حضور در جامعه را برایم فراهم کند.

با این اوصاف، شهر معلول است یا من؟»

نویسنده:

همسو با خبر روز

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

logo-samandehi