سید ناصر حسینی، آزاده و نویسنده کتاب “پایی که جاماند” است
سید ناصر حسینی، آزاده و نویسنده کتاب “پایی که جاماند” است. او چهارده سال داشت که به جبهه رفت و شانزده سالش بود که در آخرین روزهای جنگ، در جزیره مجنون به اسارت نیروهای بعث عراق درآمد؛ در حالی که دیدهبان است و در واحد اطلاعات فعالیت میکرد، هنگامی که اسیر میشود یک پایش تقریباً
کد خبر : 50263
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸ - ۲۱:۲۷
کرونا :
سید ناصر حسینی، آزاده و نویسنده کتاب “پایی که جاماند” است. او چهارده سال داشت که به جبهه رفت و شانزده سالش بود که در آخرین روزهای جنگ، در جزیره مجنون به اسارت نیروهای بعث عراق درآمد؛ در حالی که دیدهبان است و در واحد اطلاعات فعالیت میکرد، هنگامی که اسیر میشود یک پایش تقریباً قطع شده و به رگ و پوستی بند بوده است.
با این حال تصمیم میگیرد در دوره بعد از اسارت باز هم دیدهبان اتفاقات و حوادث باشد، اما این بار بدون دوربین و دکل. او دیدهها و شنیده هایش را، در کاغذهای کوچکی که از حاشیه روزنامهها و کتابهای ارسالی سازمان مجاهدین خلق جمع آوری کرده است، با رمز مینویسد و در لوله عصایش جاسازی میکند.
من سید ناصر حسینی پور هستم. متولد مهر ماه ۱۳۵۰. اهل شهرستان گچساران، شهر باشت از توابع استان کهگیلویه و بویراحمد هستم. اصالتاً از سادات بحرینی هستم. در بحرین به آل غریف معروف هستیم. حاکم بحرین جد ما آیتالله سید عبدالله بلادی بحرینی را از بحرین اخراج کرد. او به بهبهان آمد. یکی از فرزندانش در راه بهبهان به خراسان در روستای فعلی ما (ده بزرگ) ماند و ما از فرزندان او هستیم. آیتالله سید عبدالله بهبهانی، رهبر و شهید مشروطیت از سادات ماست. سال ۱۳۷۹ ازدواج کردم؛ دو پسر دارم به نامهای سید رضا و سید امیرحسین و یک دختر به نام سیده زهرا که حاضرم همه هستیام را فدای دخترم کنم. در شهریورماه ۱۳۶۵ در چهارده سالگی به جبهه رفتم.
حدود هفده ماه اول را تخریب چی بودم. برادرم، سید هدایت الله حسینی، که جانشین واحد اطلاعات و عملیات تیپ ۴۸ فتح بود، در کردستان به شهادت رسید. بچههای اطلاعات به خاطر علاقهای که به برادر شهیدم داشتند مرا به واحد اطلاعات منتقل کردند. در واحد اطلاعات دیدهبان بودم. آن روز،یعنی چهارم تیرماه ۱۳۶۷،من بلدچی و راهنمای گردان ویژه شهدا بودم. دشمن در جزیره مجنون تک زد. آن روز صد و نوزده نفر از بهترین رزمندگان تیپ ۴۸ فتح، که هشتاد و هشت نفرشان از بچههای استان کهگیلویه و بویراحمد بودند، در جاده خندق در محاصره قرار گرفتند. آنها مردانه ماندند و حسین وار شهید شدند.
حماسه خندق شباهت زیادی با حماسه عاشورا داشت. من تنها رزمندهای بودم که در جاده خندق جزیره مجنون زنده ماندم. این هوی این کتاب را به شکنجه گر خود تقدیم کرده و در متن تقدیمیه کتاب آورده است : «تقدیم به ولید فرحان گروهبان بعثی اهل بصره. نمی دانم شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد. شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس توسط بوش پسر کشته شده باشد، شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که سالها مرا در همسایگی حرم مطهر جدم شکنجه کرد. مردی که هر وقت اذیتم می کرد نگهبان شیعه عراقی علی جارالله اهل نینوا در گوشه ای می نگریست و می گریست. شاید اکنون شرمنده باشد. با عشق فراوان این کتاب را به او تقدیم می کنم.
به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید و آنچه بر من گذشت جز زیبایی نبود «و ما رایت الا جمیلا…»ا خلاصه ای از وضعیت زندگی ام بود، برای کسانی که دوست دارند از وضعیت من بیشتر بدانند.
نویسنده:
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰