بر و بچ! خودکشی بزنیم؟
مونا زارع / از قدیم خانوادمون افسرده زیاد داشت. همه مون دارای ژن افسردگی با زیر شاخه تمایل به خودکشی بودیم. از قدیم خانوادمون افسرده زیاد داشت. همه مون دارای ژن افسردگی با زیر شاخه تمایل به خودکشی بودیم. یعنی طوری خودکشی در پوست و گوشت مون دوران کرده بود که یادم است می گفتند
کرونا :
مونا زارع / از قدیم خانوادمون افسرده زیاد داشت. همه مون دارای ژن افسردگی با زیر شاخه تمایل به خودکشی بودیم.
از قدیم خانوادمون افسرده زیاد داشت. همه مون دارای ژن افسردگی با زیر شاخه تمایل به خودکشی بودیم. یعنی طوری خودکشی در پوست و گوشت مون دوران کرده بود که یادم است می گفتند عموهوشنگ وسط یک خودکشی به دنیا آمده! بنده خدا از اولش ناخواسته جوونه زده و سر به دنیا آمدنش هم برنامه خودکشی ننه بزرگ را ملغی کرده! امتیازی که ما نسبت به بقیه افسردهها داریم این است که متنوع هستیم و سعی می کنیم در دلایل خودکشی مان خلاقیت و تنوع را لحاظ کنیم.
همین عمه شهین خدابیامرز خودکشیاش حیثیتی بود. در خانهاش تنها نشسته بود و در حالی که از افسردگیاش رنج می برد، با رنج فراوان پرتقال تامسون میخورد و واسه خودش ناله سرمی داد که یکهو زنگ خانهاش به صدا در میآید.
عمه شهین هم که همیشه تیریپ دپ و خسته، میبیند این موقع ظهر حوصله مهمان و بریز بپاش ندارد و تنها چند پرتقال برای پذیرایی در خانه داشته که آخرینش هم پوست کنده در دستش جا خوش کرده، تصمیم به خودکشی میگیرد. او آخرین پرتقال در دستش را درسته می گذارد در دهانش و ضمن اینکه پرتقال را در دهانش آب لمبو می کرده تا ویتامین ث آن بهش برسد بخاطر بزرگی پرتقال تامسون خفه میشود.
از آن روز به بعد عمه شهین الگوی مقاومت در برابر مهمان ناخوانده شد و در ده اجدادیمان به پرتقال تامسون میگویند پرتقال عمه شهین!
یا همین پسر عمو منوچهر، خودکشیاش سمبل خستگی بود. یک روز به قصد خرید نان بیرون میرود و به صف طویلی برمیخورد.
اما منوچ که چیزی برای از دست دادن نداشته دو ساعتی در صف میایستد تا نانش را بخرد. به اوایل صف که میرسد ناگهان یادش میافتد عمو سفارش کرده فقط نان بربری بخرد ولی…! اینجا صف لواشه! منوچهر یک آن، بروز افسردگی حاد را در بدنش حس کرد.
طوری که همانجا یک نگاه به لواشها کرد و یک نگاه به صف طویل نانوایی بربری بغلی (و از آنجایی که ما خانوادگی اهل حساب کتاب و ذکاوت هستیم)، یک دو دوتا چهارتایی کرد و دید بمیرد به صرفهتر است و کلاً حسش نیست! همانجا خودش را انداخت در تنور و تمام. هرچند منوچ الان در رسانهها نماد اعتراض به قیمت نان شناخته میشود ولی ما به احترامش در ده اجدادیمان به نان بربری می گوییم “منوچ درازی”.
اما با همه این ها این داماد آخری که به خانواده ما اضافه شده بود از همه کارش درستتر بود. دختر عمه شراره در یکی از این تورهای لحظه آخری آنتالیا پیدایش کرده بود و تورش را انداخته بود و دلش را برده بود. از آن دپرسهای درجه یک بود. آنقدر بی رنگ و رو بود که صدایش میکردیم شیر برنج.
شراره می گفت یک جور باکلاسی افسرده است که آدم دلش میرود! از همه ما بیشتر سابقه خودکشی ناکام داشت. یادش بخیر آدم عجیبی بود. می گفت خودکشی دسته جمعی حالش بیشتر است! همیشه اصرار داشت همه با هم بمیریم. هر بار میرفتیم خانهشان، بعد از ناهار گاز را باز میکرد و می گفت: بر و بچ یه خودکشی بزنیم بعد ناهار سنگین شدیم؟!
آخر سر هم کار خودش را کرد. هنوز در عجبیم از این همه خلاقیتش! بی مروت آخرین متد خودکشیاش را اجرا کرد. شیربرنج خلبان بود، نه گذاشت نه برداشت،گرفت سر هواپیما را کج کرد و کوبید به کوه و قرمپ.. ما هم که در ده اجدادیمان هواپیما نداریم اسمش را عوض کنیم اما به کره خر بابابزرگ از اون به بعد می گوییم شیر برنج!
نویسنده:
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰